سلام بچه ها.چندوقتی می با این وبلاگ کار نمی کنم.ازین به بعد به جای این وب ،به آدرس پایین بیاین و توی اون برام نظر بدین.
http://hamnafastanhaee.loxblog.com
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . .
برای شنیدن صدای که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است، افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید: برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد !!!!
مرا صدبار از خود برانی دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم
چه سودا از مهر ورزیدن، چه حاصل از وفا کردن
مرا لایق بدانی یا ندانی، دوستت دارم
همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم و برایم تمامی اسمها بیگانه شدند و همه ی خاطرات
مردند.دستم را به تو می دهم، قلبم را به تو می دهم، فکرم را به تو می دهم،و بازوانم را به تو می بخشم
و نگاهم از آن توست و شانه هایم را نپرس که دیگر با من غریبه اند و تمامی لحظات تو را می خوانند
وبرای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند.